جمعه 90/7/15
تحربک کننده تربن چیز در آن پادگان لعنتی
دایره سفیدی بود با بند دورش
که آفتاب و ساعت سیکو پنج
روی دستهای آفتاب سوخته و پشمالوی
سرگرد ساخته بودند.
سه شنبه 90/7/5
آبجی کوچیکه گفت: زودی یه آرزو کن، زودی یه آرزو کن
آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد
آبجی کوچیکه گفت: چپ یا راست؟ چپ یا راست؟
آبجی بزرگه گفت: م م م راست
آبجی کوچیکه گفت: درسته، درسته، آرزوت برآورده میشه، هورا
بعد دستشو دراز کرد و از زیر چشم چپ آبجی مژه رو برداشت!
آبجی بزرگه گفت: تو که از زیر چشم چپ ورداشتی که
آبجی کوچیکه چپ و راست رو مرور کرد و گفت : خوب اشکال نداره
دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی برداشت
دیدی؟ آرزوت می خواد برآورده شه، دیدی؟ حالا چی آرزو کردی
آبجی بزرگه گفت: آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه
بعد سه تایی زدن زیر خنده
آبجی کوچیکه، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی درمانی
چهارشنبه 90/5/26
ــ انقدر نا شکر نباش رفیق، مثلا خود من، اوایل که ازدواج کردم حقوقم
برای زندگی یک نفر هم کم بود. اما تلاشم رو بیشتر کردم . تونستم هم
هزینه زندگی دو نفر رو بدم هم هزینه وسایل نقاشی زنم که تو سالهای
جنگ خیلی گرون بود . اما اوضاع که همیشه یه جور نمی مونه. نه.
کم کم تابلوهاش فروش رفت. نقاش معروفی شد. الان هر دومون خیلی
بهتر از قبل زندگی می کنیم. چه من که هزینه زندگی دو نفر رو تکی
خرج می کنم چه اون که اگه اشتباه نکنم با شوهرش تو بوستون یه گالری زدن.
رفیق نا شکر نباش
چهارشنبه 89/12/25
.
بغض عجیبی گلویم را گرفته عصبی شدم کوچکترین چیزی اعصابم را
خورد میکنه!شبا اونقدر فکر میکنم که سرم سوت میکشه به همه چیز کاش کوچیک بودم کاش هیچوقت بزرگ نمیشدم دیدن باغی که یه روز سرسبز بود و خاطرات زیادی داشتی ولی الان برهوته سخته کاش به کوچیکیام برمیگشتم
جمعه 89/7/23
گنج بزرگ
در خواب دید در صحرا گنج عظیمی یافته است و با خر به خانه می برد خیلی خوشحال بود و در خواب می خندید.
ولی ناگهان از خواب پرید و از اینکه این همه اتفاق یه خواب بوده ناراحت شد آرزو کرد که وقتی دوباره خوابید ادامه خواب را ببینید.
آرام چشمهایش را بست و خوابیبد ادامه خواب را دید که گنج را باخر به خانه می برد ولی در میانه راه ناگهان خرش رم کرده و با گنج به جای نا معلومی فرار می کند!!!!!!!!!!!!!
پنج شنبه 89/7/22
سیب زمینی خور ها
تو خونشون هیچی پیدا نمیشد جز سیب زمینی.
بنابراین مجبور بود هر سه وعده رو سیب زمینی بخوره خودش که شبیه سیب زمینی شده بود و بوی چسش همه رو کلافه کرده بود .
بعضی وقتها خوش هم دچار سر گیجه میشد!!!!!!!!!!!!!!!!1