شنبه 88/7/25
عاشق
چند روزه حوصله هیچی رو ندارم حتی باشگاه که عشقمه نمیدونم چرا ولی بعضی وقتها این حس میاد سراغم که فقط میمونم تو خونه و با خواهرم بدمینتون بازی میکنم بهش گفتم اگه منو یه ست ببره 10000 تومن بهش پول میدم ولی بازم موفق نشد بیچاره بعضی وقتها گریه میکنه که نمیتونه منو ببره!!!!
امروز اینقدر هیجانی بود زد لامپ رو شکوند!!!!!!!!!
ظهر سر کار پوزه یه نفر رو تو مچ به خاک مالوندم جریان از این قرار بود که این آقا که 205 سانتی متر قد با دست بزرگ کلا یه آدم بزرگ بهم گیر داده بود که تو به خاطر بدنسازی آستین کوتاه می پوشی که بازوهاتو بیرون بذاری (مثل مارکوس رول) خلاصه اینقد با این پسره که 6 سال از من بزرگتر بود کلنجار رفتم که گفت باید با هم مچ بندازیم منم شکسته نفسی میکردم و می گفتم نه تو منو میندازی (بابا طرف خیلی بزرگ بود )بالاخره این قبول نکرد که نکرد تو منزل و جلوی 7 نفر که یکی از اونها دادماد علیرضا (رفیقم) بود و اونم هوای منو داشت بالاخره پس از 2 دقیقه زور دادن موفق شدم اونو بندازم هیچکی باور نمیکرد خلاصه عصر که اومدم خونه دیدم پیمان اس زده و گفته بیا بریم یه بازی توپ بخریم!!!!!!!!!!!
بازی اساسین رو تموم کرده کار هر کسی نیست این بازی رو تموم کنه اون موفق شده بالاخره رفتیم که بازی رو بخریم تو چهار راه هم چند تا دختر رو مسخره کردیم و کلی خندیدیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!11
خیلی خوش گذشت... تو بین بازیهای کامپیوتری توروک رو انتخاب کردیم و اومدیم بیرون منم که یه تی شرت تنگ پوشیدم و سینه هام زده بیرون همه فکر میکنن که من دخترم !!!!!!!!!
بالاخره برگشتیم خونه و بازی رو نصب کردیم یه کم که بازی کردیم بازیش اینقدر ضایع بود که از بازی های کامپیوتری زده شدیم.کلا وقتی پیمان رو میبینم با شوخی و خنده وقتمون میگذره نوشابه دزدی با پیمان که هیچ وقت از یادم نمیره.
علیرضا اس زده که:سلام داداش چه خبر از یارو چه خبر
من؟: سلام کونی من با یارو کار ندارم یاروماله خودت بیچاره عاشق شده عشق چیه ... تو عشق!!!!!!
عصبانی میشه و دیگه اس نمیده :؟؟؟؟؟؟؟؟به جهنم.
بیشتر اوقاتم تو چت میگذره اونم فقط با یه نفر (سمیر تو نیستی) که اونم کم میاد کلا از چت متنفرم .
کلا از وبلاگم خوشم میاد قالبش قالب مردهاست.
دیشب از دسته یه پشه که هرچی سعی کردم به قتل برسونمش نتونستم نخوابیدم .
میترسم از داروهای محرک برای بدنم استفاده کنم چون میخوام بدن طبیعی داشته باشم .
یه روز عکسه بدنمو میذارم حالشو ببرین.
خواهرم اصرار میکنه که پاشو بزنیم بدمینتون منم قر میدم نه چون از بردن خسته شدم . کاش یکی بود که منو شکست بده.
به گفته مادرم اگه تو یه سالگی مادر بزرگم چوب کبریت رو تو کونم نکرده بود میمردم . نمیدونم چرا