سه شنبه 88/6/17
شعر
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران می خواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم
برای تو به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
کلمات دیروز را امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای خودمان یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم تا زنده شوم
زمانی با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را دوست داشتم
انتظار نداشتم کسی به من در آفتاب صندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم
من بسیار گریسته ام
هنگامی که آسمان ابری است مرا نیت آن است که از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیسته ام
اما کنون مراد من این است که از این پنجره برای باری جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس
بی هراس و بی محابا ببینم
چه سرگردان است عشق
آن هنگام که باید نشانی اش را از کوچه های بن بست گرفت
چه حدیثی ست عشق
که نمی پوسد و افسرده نیست
حتی آن هنگام که از آسمان به خانه آوار شود...
آری .. حقیقت دارد
همیشه و هنوز تو را دوست دارم
...
..
.
پ.ن.یک :
خیلی وقته که دیگه میخوام اینجا رو تعطیل کنم
ولی هر بار دلم نمیاد
شاید این کار به سرانجام برسه
از بابت دیر آپ کردن از دوستان عزیز عذرخواهی میکنم
پ.ن.دو :
انتخابات خیلی وقته تموم شده
تو این مدت روزه ی سکوت گرفته بودم
الآنم هیچی ندارم بگم
همتون عاقلید و میدونید چی شد که اینجوری شد
بیخیال
هممونو به بازی دادن
واسه چی؟
واسه رای بیشتر مردم
این یه بازی سیاسی کثیف بود
خدا خودش جای حق نشسته
پ.ن.سه :
ماه رمضون نزدیکه
امیدوارم بتونم حداقل دو / سه پست تو این ماه بفرستم تو سایت
از همین الآنم التماسه دعا دارم از همتون
همینا