دلیکلی داش
شنبه 87/9/16
عادت
پیرمرد عادت عجیبی که داشت این بود که همیشه یک جا می نشست و به نقطه ای خیره می شد دلیل این خیره شدنش را نمی دانستم نمی دانستم که او به چه فکر می کند هوای آلوده شهر را دوست نداشت به همین خاطر شهر را رها کرده و به روستا آمده بودو برای خودش یک باغ کوچک سه تا بز و چند تا مرغ پرورش می داد علت این کارش را نمی دانستم همه آرزوی شهر نشینی دارند ولی این پیرمرد از شهر پا شده اومده روستا واقعا عجیبیه نه چیش عجیبه حتما خسته شده واقعااز کار هایی که می کرد حیرت زده می شدم او هر روز ساعت 6 صبح بلند شده و نماز صبح خود را می خواند و روانه باغ خود می شد در باغ خود درختانی را پرورش می داد که اصلا ارزش آب دادن هم نداشتند چه برسد به اینکه بخواهد حرص کاری هم بکند ساعت 12 ظهر به خانه بر می گشت و بعداز خواندن نماز ظهر باز راهی باغ می شد این کارها را معمولا هر روز انجام می داد همه به پیر مرد می خندیدند و از کارهای او تعجب می کردند پیرمرد چون مدت کوتاهی را در روستا سپری می کرد به همین خاطر برای خودش یک خط ایرانسل اعتباری خریده بود خود من هم از این قضیه تعجب می کردم که مگر خط ایرانسل در روستا آنتن میده شاید باور نکنید ولی خط او آنتن می داد