پنج شنبه 87/9/14
استاد
استاد من همیشه سر کلاس حرفهایی را به من می زد و من روحیه عجیبی میگرفتم که من حتما باید به حرفهای استادم گوش بدهم و حسی در درون من رگ گردن من را متورم
می کرد ولی همین که
کلاس تمام می شد روز از نو روزی از نو استاد با من خیلی شوخی می کرد درست نمی دانستم که آیا استاد مرا مسخره می کند یا اینکه ته دلش مرا دوست دارد واقعا این موضوع برای من یک معما شده بود
استاد همیشه به من می گفت که من مطمئنم که تو در آزمون قبول نمیشی و دوازده ماه تلاش و زحمت تو به هدر خواهد رفت جرات نمی کردم بلند شده و به استاد حرفی بزنم
تو کل دوازده ماه اصلا یک روز هم غیبت نداشتم ولی با این حال استاد به من گیر می داد و علتش را نمی دانستم
همین که وارد معمولا زودتر از همه در کارگاه آمده بودم واقعا علاقه شدیدی به برق صنعتی داشتم و معمولا تمام کارها را درست انجام می دادم
استاد:رونالدو پاشو تخته رو پاک کن و به شوخی به من می گفت گریس رونالدو و من اصلا ناراحت نمی شدم چون می دانستم که او از ته دل این حرفها رو به من نمیزنه