دلیکلی داش
پنج شنبه 87/5/24
گوشه روسری یک دختر
روسری نو بود.مادرم برای مجلس خواستگاری خریده بودش اما وقتی زیر گلو گره اش می زدم گوشه هایش سیخ و آهار دار می ایستاد و هرچه باهاش ور می رفتم
درست نمیشد که نمی شد
خواهرم دانه دانه میوه ها را با وسواس برق می انداخت و هی می گفت مواظب باشی ها محجوب باش الکی نخندی سرت رو بلند نکنی بر نگردی به پسره نگاه کنی کوچیک قدم بردار
ظرف میوه رو خیلی بالا نگیر آبرومونو نبری دختر .
ظرف میوه را داد دستم و گفت حالا برو بیرون اما من چشمم همین طور به گوشه های روسری بود که یکهو پایم گیر کرد به ریشه قالی و پهن شدم وسط اتاق میوه ها هم هر کدام یک طرف
از خجالت حتی رویم نمیشد بلند شوم مادرم که داشت از عصبانییت می ترکید همان طور که بلندم می کرد با هر حرفی نیش گونم می گرفت و زورکی می خندید مهمانها خم شده بودند
و میوه ها را از زیر پایشان جمع می کردند پناه بردم به آشپز خانه اما گوشه روسری هنوز همان طور سیخ ایستاده بود و بهم دهن کجی می کرد
درست نمیشد که نمی شد
خواهرم دانه دانه میوه ها را با وسواس برق می انداخت و هی می گفت مواظب باشی ها محجوب باش الکی نخندی سرت رو بلند نکنی بر نگردی به پسره نگاه کنی کوچیک قدم بردار
ظرف میوه رو خیلی بالا نگیر آبرومونو نبری دختر .
ظرف میوه را داد دستم و گفت حالا برو بیرون اما من چشمم همین طور به گوشه های روسری بود که یکهو پایم گیر کرد به ریشه قالی و پهن شدم وسط اتاق میوه ها هم هر کدام یک طرف
از خجالت حتی رویم نمیشد بلند شوم مادرم که داشت از عصبانییت می ترکید همان طور که بلندم می کرد با هر حرفی نیش گونم می گرفت و زورکی می خندید مهمانها خم شده بودند
و میوه ها را از زیر پایشان جمع می کردند پناه بردم به آشپز خانه اما گوشه روسری هنوز همان طور سیخ ایستاده بود و بهم دهن کجی می کرد